پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۳

چرا من رسانه خاتمی نیستم؟

تصویر مراسم عروسی، مهم‌ترین و استراتژیک‌ترین تصویر زندگی یک فرد در مسیر متدوال زندگی انسان امروزین است. ثبت لحظه خوشبختی فردی که در گرو ثبات موقعیت اجتماعی و خانوادگی اوست. کوباندن پرچم فتح موفقیت بر قله توانایی اجتماعی که توانایی فردی و مالی و موقعیت وی را نیز نشان می‌دهد. این تصویر، یعنی تصویری که لحظه ثبت رسمی و قانونی ازدواج دو فرد را نشان می‌ دهد، نه تنها اهمیتی فردی که اهمیتی خاندانی را نیز در بر می‌گیرد. ترتیب دعوت بستگان برای گرفتن عکس یادگاری هم حائز اهمیت است. پدر عروس و پدر داماد همچون شکارچی که شیری شکار کرده باشند بالاسر فرزند خود می‌ایستند و ژستی می‌گیرند که گویی مشعل المپیک را صحیح و روشن به نفر بعدی رسانده‌اند؛ ژستی که فریاد می‌زند ما به اصول و مسیر تعریف‌شده زندگی آگاه، مقید و پایبندیم. تصویر مراسم عروسی مهم‌تر از عکس دریافت نشان فارغ‌التحصیلی یا مدال پیروزی است، که این عکس از ابتدا تا انتها، دقیقا تا موقعی که زندگی خانوادگی ساخته شده پرچمش برافراشته است، بر دیوار و جلوی چشم است.
حال چه چیزی باعث می‌شود تصویر مراسم عروسی مردم به جای این‌که تنها محدود به عروس و داماد باشد – که این پیروزی اجتماعی را جشن گرفته‌اند – یا متشکل از تصویر عروس و داماد و پدر و مادرشان باشد – که توانسته‌اند با افتخار خود را در موج اجتماعی تثبیت کنند – مجهز به عکس سیدمحمد خاتمی می‌شود؟ فردی که نه در ازدواج نه در موفقیت یا موقعیت افراد حاضر در عکس تاثیر مستقیم ندارد، و اگر تاثیری غیر مستقیم نیز برای سیدمحمد خاتمی در شکل و ریخت زندگی افراد حاضر در عکس عقدکنان در نظر بگیریم، به حتم کمتر از تاثیر پدر و مادر عروس و داماد است. پدر و مادر موثری که تمام آرمان‌ها و آرزوهای‌شان در فرزند تازه‌داماد یا نوعروس خلاصه شده است جای خود را در تصویر به مردی می‌دهند که هرگز از آمال و آرزوی عروس و دامادی که دو طرفش ایستاده‌اند ‌خبر ندارد.
چه چیزی خاتمی را تبدیل به چهره می‌کند؟ چهره‌ای سیاسی که از صحن مجلس و دولت خود را تا صدر پله‌های ریاست‌جمهوری بالا کشیده است چطور از چهره‌ای سیاسی که قرار است مجری مسایل اجرایی کشور باشد تبدیل به چهره‌ای اساطیری می‌شود که عکس یادگاری به عکس عروسی و عکس دسته‌جمعی در دفتر خیابان یاسر به عکس خصوصی‌تر در خانه افراد سیاسی عموما آسیب‌دیده از سیاست، خود را گسترش می‌دهد. چهره‌ای ثابت با حالت‌هایی مشخص؛ لبخند مشهور، بغض مشهور، غم مشهور، عصبانیت مشهور؛ همه مشهود و شماره‌گذاری‌شده در صدها و هزاران عکس منتشرشده از او در صدها و هزارها جای مختلف در این شهر، نه در این سرزمین.
چه چیزی باعث می‌شود خاتمی که روزی سایتش دولت‌دات‌آی‌آر بود و پز رسمی داشت و همان‌موقع عکس یادگاری غیررسمی‌اش با رنگ‌های مختلف عبا در مراسم مختلف رسمی و غیر رسمی عکس اول روزنامه‌ها و مجلات می‌شد، امروز که در سایت خاتمی‌دات‌آی‌آر است باز همان پز دولت‌دات‌آی‌آر را بگیرد؟ فرضش حتا اگر خنده‌دار باشد و مطر‌ح‌کردنش حتا اگر به جوکی بماند اما می‌توان به این موضوع و این موضع اندیشید که آیا امکان ساختن پوشه‌ای برای انتشار عکس‌های تازه‌عروس‌ودامادها در سایت خاتمی‌دات‌آی‌آر ناممکن بوده است؟ یا او باید کماکان در موقعیت سیاسی و در هیبت رهبری سیاسی جریانی باشد که بارها اعلام کرده رهبرش نیست اما بارها استراتژی‌اش را اعلام و تایید و تبیین کرده است و خط کشی‌اش را با جاها، آدم‌ها و جریان‌ها مشخص کرده است.
خاتمی جریان‌ساز بوده است و کارنامه اقتصادی موفق دولت‌هایش هرگز به خاطر تنگ‌نظری و گارد بسته صدا و سیما و غلط تاکتیکی رسانه‌های اصلاح‌طلب در بوق و کرنا نشد و هرگز مردم متوجه اهمیت جشن گندم و ثبات اقتصادی و مهار تورم در روزهای سکان‌داری خاتمی نشدند. خاتمی جریان‌ساز بوده و شعارهای آزادی‌خواهانه و بشردوستانه‌اش مدت‌ها تیتر رسانه‌های جهان بود تا موقعی که رسانه‌های جهان دیدند رسانه‌های کشوری که خاتمی از آن پیامدار آزادی بیان و گفت‌وگوی بیان است از تحدید آزادی و عدم امکان گفت‌وگو رنج می‌برند.
رای دادن یا ندادن محمد خاتمی یعنی ناامید کردن و امیدوار کردن خیل عظیمی از جوانانی که امروز پا به سن گذاشته‌اند. آنان که به اصلاح دل بسته بودند و بعد متوجه شدند دل در گروی مرد اول اصلاحات دارند. گرویی عاشقانه که به نظر گاهی به گروکشی می‌ماند. آیا مردم به هر روی پای خاتمی می‌مانند حتا اگر او پای حرف خودش نایستد؟
آیا ما شیفته نوعی از عرفان هستیم که در مدت کوتاهی خلسه‌ای معنوی به ما بدهد و شیفتگی و ارادت ما به افراد سیاستمدار از همین نئشگی و خلسه و وانهادگی نشات می‌گیرد؟ ما خاتمی را تبدیل به قهرمان و قهرمان خود را تبدیل به بت می‌کنیم تا مسوولیت همه چیز را به گردن او بیندازیم و شانه از وظیفه اجتماعی خود خالی کنیم؟ چرا این کار را کردی؟ چون خاتمی گفت. چرا آن کار را نکردی؟ چون خاتمی چیزی نگفت.
جایی در تاریخ وظیفه راهیابی بر عهده روشنفکران و اندیشمندان و تحلیلگران اجتماعی به عنوان بلد راه بوده است. روشنفکران به عنوان نقشه‌خوان کنار اهالی ادب و فرهنگ و هنر می‌نشستند و راه را پیش می‌بردند. در این مسیر و مسیریابی همه آنچه که در طبقه کارگر و جامعه اتفاق می‌افتد تاثیر سریع و عینی بر مسیر پیش رو می‌گذاشت. مردم منتظر بودند روزنامه و مجلات منتشر شوند تا نظرات و تحلیل‌ها و نقدهای روشنفکران را بخوانند. نطق‌های سیاسی و دستوری تاثیری در مسیر جامعه نداشت مگر این‌که اهالی اندیشه پیشنهاد تغییر در مسیر پیش رو را مطرح می‌کردند.
امروز اما مطبوعات و ادبیات و هنر امری خنثی‌شده است؛ جایی مصرفی و مصرف‌شده. کدام پدیدآور اثر هنری و فرهنگی امروز آغازگر یا گزارشگر جریانات اجتماعی است؟
تمام آنچه که باید در جهت اعتلای جامعه به کار برده می‌شد امروز نوعی از سرگرمی محسوب می‌شود؛ سینمای سرگرم‌کننده، ادبیات سرگرم‌کننده، گالری سرگرم‌کننده، موسیقی سرگرم‌کننده. همه چیز تقلیل یافته و در وضعیت دست کمی خود قرار دارد.
ما امروز در جامعه‌ای حداقلی و جامعه‌ای دست کمی قرار داریم که پیش از این کف خواسته‌های‌مان بسیار بالاتر از سقف مطالبات امروزمان قرار می‌گیرد؛ مطالبه از اهالی سیاست، اهالی فرهنگ و اهالی هنر. جامعه از دغدغه جمع به مساله فرد رسیده است و هر فرد درگیر مسائل شخصی‌اش شده است.
و همه آنچه که بر دوش آدم‌ها و جریان‌ها و نحله‌های فکری بود امروز از دوش آنان برداشته شده و چون باری گران کنار گذاشته شده است تا هزینه‌ای گران ایجاد نکند. اما مردم نیاز به قهرمان دارند. قهرمانی که زیبا و روان نطق کند و بداند هنگام سخنرانی زبان بدنش نیز مشغول حرف زدن است. تاریخ بی‌زبانی ذهن مردم را چنان تربیت کرده است که از سفیدخوانی بین سطرها و کتاب‌های چاپ‌نشده، معنای زبان بدن سیاستمداران را ترجمه به همان معنی که می‌خواهند بکنند.
آیا امروز همه هیات مردمسالاری به هیبت مردمداری تقلیل یافته است؟ جوانمردی به جوانگرایی؟ دادخواهی به داد و بیداد؟ دموکراسی به بروکراسی؟ نظم اجتماعی به نظم اداری؟ آزادی اجتماعی به آزادی فردی؟ ثبات اقتصادی کشور به تثبیت شغل شخصی؟ امنیت سرمایه به امنیت سرمایه‌دار؟
امروز خاتمی ممنوع‌التصویر شده است. پیش از این هاشمی رفسنجانی فیلتر شده بود. پیش از او درها و دیوارهایی بلند بر دیگران کشیده شده بود. نویسنده‌های بسیاری ننوشتند و هنرمندان بسیاری هنرشان را یا در کنج صندوق نهان کردند یا در چمدانی گذاشتند و به دوردست‌ها رفتند تا برای مخاطبی خیالی خالی از فایده نباشند. نشریات و روزنامه‌های بسیاری پیش از سن بلوغ فرصت رشد نیافتند. کتاب‌های بسیاری منتشر نشد و یا هرگز نوشته نشد، فیلم‌های بسیاری به نمایش گذاشته نشد یا هرگز ساخته نشد. اما این خاتمی است که همه رسانه‌اش می‌شوند. عکس عروسی‌شان را با او، که جای پدر و مادر عروس و داماد ایستاده است، منتشر می‌کنند و می‌خواهند رسانه او باشند تا صدای او را به گوش دیگران برسانند. اما کدام صدا؟ حرف خاتمی دقیقا چیست و اگر رسانه صدا وسیما که همه را ممنوع‌العرضه می‌کند به خاتمی کانالی بیست و چهارساعته اختصاص دهد، او حاوی کدام راهکار و پیام است که باید خاموش شود؟ عرصه سیاسی ایران آیا بسته به فرد است؟ عرصه سیاستی که با شعار تکثر عقیده و اندیشه پیش می‌آید آیا هنوز بسته به فرد است؟ این کدام تکثر و بلوغ اجتماعی است که با هیچ سدی که جلوی بزرگان هنر و ادبیاتش کشیده شد، صدایش درنیامد اما با ممنوعیت تصویر یک فرد همصدا می‌شود و فریاد می‌زند.
تماشاچیان فوتبالی که خطای مشخص انجام‌شده را می‌بینند اما صدای همصدای اعتراضشان بر سر داور فرضی بلند است. در همان حینی که بازیکن مضروب با پای شکسته از زمین خارج می‌شود، این صدای تشویق تماشاچیان است که جایگزین او را صدا می‌زنند.
تقلیل هر جریان بزرگ به یک نماد و سرگرم شدن با آن و رفتار نمادین پس از آن برای التیام حس از دست دادن جریان از دست رفته.
من رسانه خاتمی نیستم، حتا اگر همه رسانه‌هایی که کار کرده باشم ریشه در بهار مطبوعات که به یمن دولت اصلاحات پیش آمد داشته باشند. حتا اگر قدردان ثبات اقتصاد و وزارت فرهنگ و بهار مطبوعات و دیپلماسی خارجی موفقش بوده باشم. حتا اگر او کماکان جریان اجتماعی ایجاد کند و چشم خیل بسیاری به او بسته باشد که شال سبز را به گردن چه کسی می‌اندازد. حتا اگر روزی تصویر سیدمحمد خاتمی را به عنوان نماد روزهایی که از دست دادم به جای تصویر پدر و مادرم در عکس عروسی‌ام بنشانم.