سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۳

اون اینترنت موبلوند...

یک‌روز وقتی خانه نیستم کتابخانه‌ام می‌آید و کامپیوترم را می‌اندازد از پنجره بیرون و وقتی برگشتم خانه می‌بینم که کتاب‌نوهایش را پوشیده و صفحه‌هاش را از هم برام باز می‌کند و با عشوه می‌گوید: بیا عزیزم. بیا بغلم. اون اینترنت موبلوند رو،‌ اون لعنتی رو از خونه انداختم بیرون. بیا مثل قدیم تا صبح توی گوشت قصه بخوونم. :)
من هم کتابخانه‌ام را بوس می‌کنم و می‌گویم: خوب کردی. با موبایل وصل می‌شوم. :|